نام :حسینعلى
نام خانوادگى :ابیضى
نام پدر :قربانعلى
تاریختولد :01/04/1337
ش.ش :
محلصدورشناسنامه :دلیجان
تاریخ شهادت :19/10/60
نوع حادثه :حوادثمربوطبهجنگتحمیلى
شرح حادثه :حوادث ناشى ازدرگیرى مستقیم بادشمن-توسطدشمندرجبهه
نامه شهید:
بسمه تعالی
خدمت پدر ومادر گرامی سلام پس از تقدیم عرض سلام سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهان وخواستارم و امیدوارم که همیشه خوش و خرم بوده باشید باری اگر ازاحوالات اینجانب فرزند خودتان سرباز امام خمینی خواسته باشی به دعاگویی شما مشغول می باشم پدرجان من در ابادان هستم در سنگر کنار نخل کارون با دشمن هستیم تقریباً فاصله ما با دشمن 200 متر هست اینجا خوب نداریم همیشه در ؟؟؟؟؟؟؟توپ و تانک و خمپاره و ارپی جی7 را ببیند دشمن به ما با ارپیجی 7 می زند و ما در جواب با تفنگ ؟؟؟؟جواب پاسخ می دهیم هر موقع که اتش بس است ما هم با خمپاره و ارپی جی ؟؟؟؟؟جواب می دهیم پدر ومادر گرامی و ؟؟؟؟من هیچ ناراحت ؟؟؟؟هر چه خدا بخواهد همان است در ضمن من معاون فرمانده گروه هستم و خمپاره زن من یک نامه فرستادم جواب ندادی مگر از فرزند خودتان سیر شده اید
خدمت زهره خانم وسعید جان سلام فراوان برسانید دلم برای شماها تنگ شده است بخصوص سعید جان اگر امکان دارد یک عدد از عکسهای رنگی سعید را برایم بفرستید خدمت برادر عزیزم امید سلام فراوان برسانید خدمت عمو حسن وعفت وبچه هایش غلامرضا وهادی سلام فراوان بفرستید خدمت علی و احمد سلام می رسانم خدمت مشهد محمد با خانواده اش سلام فراوان می رسانم خدمت عباس عابدین نژاد خانواده سلام می رانم خدمت ؟؟؟؟جاسبی با اهل خانواده سلام می رسانم خدمت اقا رضا با اهل منزل سلام می رسانم خدمت رمضان گرگین با اهل منزل سلام میرسانم خدمت رمضان و حمید و بچه های ش سلام میرسانم خدمت محمد و؟؟؟؟اهل خانواده سلام می رسانم خدمت احمد اقا داماد مشهد محمد با اهل منزل سلام می رسانم خدمت تمام همسایه ها ازقول من سلام برسانید و چونکه؟؟؟انها را بلد نیستم پدر جان از ان روزی که من به ابادان امده ام تا حالا ؟؟؟دفعه هواپیما امده خانه های مسکونی ابادان را بمباران کرده واینها خیلی مشکل می شود بروی گرما به چونکه فقط دو گرمابه بیشتر ندارد وراه ما تا گرمابه هم خیلی دور است بخاطر این مادرجان من از شما می خواهم که ان عکس رنگی من که انجا هست بدهید مثل همان انجایکی چاپ کنندو به زهره بدهید که برد تهران خواهش می کنم فراموش نکنید پدر جان و مادر جان از شما می خواهم که هر موقع زهره خواست به کامو برود یا تهران ببرید و ان را خدای نکرده اذیت نکنید ؟؟؟؟ان را اذیت کنید من از شما راضی نیستم و خدا هم از شما راضی نیست اگر چیز هم خواست کوتاهی نکنید ؟؟؟که پیروز شدیم می یایم جبران می کنم پدر و مادر جان بخدا خیلی دلم برای شما تنگ شده است
خدمت زهره خانم سلام
پس از تقدیم عرض سلام سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهان وخواستارم و امیدوارم که همیشه خوش وخرم بوده باشی باری اگر از همسر خودت حسین خواسته باشی به دعاگویی شما مشغول می باشم زهره جان هیچ ناراحت من نباش من حالم خیلی خوب است و همیشه توکلت به خدا باشد سعید را از جانب من ببوس چون خیلی دلم برایش تنگ شده زهره هر موقع که رفتی تهران به اسماعیل بگو که حسین ابادان است وحالش هم خوب وبه بچه های اداره وخانواده اش سلام برسان و ازقول من به تمام همسایه ها عبداله و مشهد رمضان وخانواده شان سلام برسان به پرویز اقا و بی بی خانم وبچه هایش و شاپور سلام برسان یک نامه به ع؟؟؟جوابش نیامده ؟؟؟ویک نامه هم به مشهد رمضان انهم جوابش نیامده اگر رفتی تهران بگو جواب نامه ؟؟؟نداده اید زهره جان به من حالا مرخصی نمی دهند که بیایم دلم خیلی می خواست که شما را ببینم و امکان دارد تا دو ماه دیگرهم نیایم چون درگیری شدید است و در ضمن فراموش نکن که ماهانه 500 تومان برای سعید به بانک بگذار کنار برایش چون انهم سرباز خمینی هست زهره جان در ضمن به اسماعیل بگو حسین یک نامه برای شما فرستاد برگشت چون ادرس ؟؟؟؟؟؟؟را به اسماعیل؟؟؟شهید رجایی اعزامی از صنایع دفاع ملی حسینعلی ابیضی و شما هم همین ادرس را بدهید زهره جان این نامه را که می نویسم ساعت دو بعد از نیمه شب است و گریه من را ؟؟؟نمی کند
خواننده نامه را سلام فراوان می رسانم می بخشید که خط من بد است
وصیت نامه:
بسمه تعالی
کل یوم عاشورا و کل ارش کربلا
وصیت نامه مورخه 1360/9/10
کل یوم عاشورا کل عرض کربلا
بدینوسیله به اطلاع مى رساند اینجانب کارمند فنى شماره 1611 جسنعلى ابیضى فزند قربانعلى بشماره 545 صادره از قلهک جهت اعزام به جبهه حق علیه باطل و نبرد علیه کفر بعثى و حمایت از دین مبین اسلام و وطن اسلامى و یارى امام عظیم الشان و امت مستضعف شهید پرور و یارى حضرت ولى العصر امام زمان ارواحنا اله الفدا و لطف ایزد منان باین رهنمود الهى نایل آمدم .
بامید پیروزى اسلام و مسلمین بر استکبار جهانى شرق و غرب و بسرکردگى ابرجنایتکار غرب امریکاى خون آشام و آرزوى طول عمر رهبر کبیر انقلاب و آزادى فدک عزیز براى انجام این فریضه الهى رهسپارم. وصیتنامه خود را چنین تنظیم و ارائه مى دهم .
1- درخواستم از امت قهرمان و شهید پرور این است که امام را تنها نگذاشته و هرچه که درتوان دارند براى پیروزى در جنگ صرف کنند و تا مى توانند جبهه را تقویت کنند .
2- در این مدت که من در جبهه هستم برادرم کفیل اداره کردن خانواده ام مى باشد و از ایشان خواهش مى کنم که ماهى پانصد تومان براى پسرم سعید از حقوقم پس انداز نماید .
3- مبلغ سه هزار تومان به تعاونى رفاه حفاظت فنى بدهکارم که ماهیانه مبلغ ششصد تومان از حقوقم باید بپردازم که پانصد تومان آن جهت بدهى و یکصد تومان دیگر جهت سهمیه ماهیانه خواهد بود که آقاى سید اسماعیل سراجیان اردستانى از حقوقم باید به تعاونى بدهد .
4- آقاى سید اسماعیل سراجیان اردستانى از طرف من وکیل ، حقوقم را گرفته و پس از پرداخت قسط تعاونى بقیه را به خانواده ام بدهد .
5- مبلغ چهارهزار و هشتصد تومان هم از پدرم طلب دارم که هر وقت داشتند به خانواده ام بدهند .
6- از نظر بدهکارى چیزى بخاطر ندارم ولى اگر کسى ادعاى مبلغى از اینجانب داشت باو پرداخت نمایید .
در خاتمه همسرو فرزند و خانواده ام را به خداوند تبارک و تعالى مى سپارم
حسنعلى ابیضى
خاطره ای از شهید:
مشخصات راوی خاطرات :
نام ونام خانوادگی : زهره رحمانی نسبت با شهید : همسر
نشانی محل سکونت : دلیجان. جاده نراق. روبروی فلکه بسیج. پلاک 5 تلفن : 4224478
تاریخ مصاحبه : 1382/6/30
و اما چه نویسم و چه شرح دهم از ابرقدرتهای خونخوار که مدت پنجاه و پنج سال ذخائر مملکت ایران را شاه خائن به هدر داد و با آمریکایی خون آشام و امپریالیسم طرفدارش حق ملت ایران را به یقماگری و قلدری بردند تا اینکه منافع شخصی شان جلوه گر شود. و درود بی کران بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و درود بر همه مجاهدین اسلام و درود بر کلیه شهدای صدر اسلام درباره نور رهبری شعری سروده شده است که از آن شهید والا مقام می باشد.
طلوع کرد نوری او اوج کمال مه خجسته رخ اختر مبارک فال
از افق یک نور امیدی شد پدید زنقلابش داد بر ملت نوید
نور روشن از وجودش پرتو افکن شده پرتو افکن درهمه عالم شده
چشم اهریمن شد کور چون این نور دید عاقبت حاصل آن کشته بر کرد بدید
خمینی نور تو شمعیست که عالم افروز است تابش این شمع هدایت بر همه عالم یقین است
رهبر عالیمقام شیعیانی ای امام حضرت آیت الله خمینی ای امام
از شجاعت پایمردان چون نهادی ای امام تار و پود شاه خائن را بلعیدی ای امام
کاخ این ملعون را ویرانه کردی ای امام دین اسلام را ز ظلمت تازه کردی ای امام
بت پرستان را شکست سخت دادی ای امام شاه خونخوار و $$$$$$ ای امام
مکندی تو پشت مخالف بخاک ای امام که عبرت گرفتند نمرودیان ای امام
ز تیغ تو شد صید یزدان بلند ای امام ز دست تو گردید این ارجمند ای امام
چو پیروز گشتی بنمرودیان ای امام کنیم شکر یزدان سعادت بخواهیم تو را ای امام
و چون در 14 خرداد سال 1368 امام عزیزمان و مرجع تقلیدمان جان به جان آفرین تسلیم نموده اند ملت شریف ایران و مسلمان ممالک دیگر شهرها به سوگ نشستند و با ز شعری دیگر از آن شهید درباره اتحاد :
ای مسلمانان عالم ای برافرازان راد ای هواداران دین ای حامیان عدل و داد
صاحبان مکتب اسلام و میزان و معاد تا به کی پویید راه کینه و جهل و عناد
آنچه باشد مسلمین را مایه مهر و داد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
مؤمنین را $$$$$ داد فرمان مصطفی قول مردان است و بخشد جان انسان و $$$
نخل توحید از محبت می دهد مسلمین را پاس این نعمت دهد قدر و بها
آنچه باشد مسلمین را مایه مهر و داد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
صبح آزادی دمید از نهضت خونین ما قطع شد ز مملکت دست دشمن دیرین ما
تا بدانند آنچه کاخ ظالم را بر باد داد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
ای مسلمانان قدر نعمت های بیچون را بدان و $$$$ از مصحف حق را بخوان
در پناه نهضت قرآن خداوند سبحان وارثان خاک را بخشید نامی جاودان
آنچه بر لطف احد بر مسلمین توفیق داد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
اگر مسلمانان بحبل الله جویند اعتصام وز پی اجرای حق نمایند اعتصام
باید اول در ره توحید بردارند گام چون یکی گشتند روز خصم را سازند شام
آری آنکه برکند از ریشه بیناد فساد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
هست همره با جماعت دست خلاق قدیر $$$$$$ ساخت باید این کلام دلپذیر
چون بود بر لوح دل فرمان حق امیر آری آن $$$$$ که شد عقلش $$$$$ جان امیر
لیک میداند که پایان بخش $$$$ و عناد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
ای گرامی امت پیغمبر خشمی مآب ای به حق پیوستگان بر حکم والای کتاب
تانگردد جان ما مستوجب رنج و عذاب داشت باید از نفاق و کینه جویی اجتناب
کانچه می بخشد به امت انسجام و اعتماد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
مسلمین را خالق علام فرمان می دهد بر رسول این حکم را بر نص قرآن می دهد
تا بگویید آنچه بر اسلام قدر و جاه داد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
امر هم شورا که فرمان خدای اکبر است از پی تأکید و تأئید مقام رهبر است
صاحب سری که صاحب امر او را یاور است آنکه وحدت در بیان و روح و جانش مصمر است
گفت آنچه از حاصلش به اسلامیان گردند شاد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
ای مسلمانان بخود آئید وقت خدمت است عالمی از انقلاب خون ما در حیرت است
غول استبداد در هنگام غرق وحشت می شود هان بپاخیزید هنگام قیام و وحدت است
آنچه انسان را برون آرد ز حال انجماد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
بارالها تا ظهور مهدی صاحب زمان رهبر ما را مصون دار از بلایای جهان
تا بماند انقلاب دین و قرآن جاودان صبح شاعر معرفت شد در جهان
گفت آنکه نهضت حق را ببخشد امتداد اتحاد است اتحاد است اتحاد است اتحاد
بیان خاطراتی چند توسط همسر شهید حسینعلی ابیضی ( زهره رحمانی )
همسرم واقعا همسر رؤوف و مهربان بود و یکی از کارمندان تصلیحات ارتش بود و پیش از انقلاب همیشه در منزل مشغول طلاوت قرآن و مسائل احکام بود. و همیشه سفارش می کرد که آدم مسلمان باید رفتار و کردار و گفتارش و برخوردش با همنوع و زیردستانش خداپسندانه باشد. و من خدا را شکر می کردم که یک چنین همسری نصیب من نموده تا اینکه بتوانم به وجودش افتخار کنم و اما یک روز به منزل آمد او را خیلی خوشحال و بشاش دیدم گفت : حسین جان امروز تو را خیلی خوشحالتر از همه روزها می بینم گفت چطور خوشحال نباشم انقلاب اسلامی و استقلال و آزادی به رهبری امام عزیزمان برقرار می شود و انشاء الله به یاری خداوند آنهائیکه لتمه به دین اسلام می زنند بزودی از بین خواهند رفت و مردم ایران از این منجلاب ستم شاهی نجات پیدا خواهند کرد. طولی نکشید که به رهبری امام عزیز و مجاهدین و ملت شریف ایران به پا خواستند و مخالفین و رژیم فاسد ستم شاهی را مغلوب و سرکوب نمودند و به جای یک چنین رژیم فاسدی، رژیم جمهوری اسلامی ایران و استقلال و آزادی برقرار گردد و یکی دیگر از خاطره های سرباز فداکار حسین عزیزم این بود که یک روز به منزل آمدند و گفتند که دلم می خواهد به جبهه بروم ولی از اداره مان اجازه نمی دهند و من گفتم کاری که تو انجام می دهی خودش جبهه و جهاد است ناراحت شد. چون نتوانستم ناراحتی ایشان را ببینم گفتم هرچه از طرف خداوند مقرر شود همان خواهد بود. از همانروز شروع به آموزش نمود و تا شش ماه آموزش را به پایان رسانید. و بعد از پایان آموزش دیدم که یک روز که به خانه آمد بی نهایت خوشحال بود. گفتم حسین جان امروز هم تو را خیلی خوشحال می بینم. گفت از اداره اجازه رفتن به جبهه را گرفتم و ان شاءالله بزودی به جبهه خواهم رفت. طولی نکشید که یک روز یکی از دوستانش بدرجه شهادت رسید. (در محل حسین آباد بی بی زبیده ) در آن لحظه گفت دوست عزیزم و برادر دینیم تو به آروزی خودت رسیدی من هم نخواهم گذاشت که امام عزیز تنها باشد و راه تو را ادامه می دهم که ان شاءالله دین اسلام به واسطه ریختن خون جوانان اسلام گسترش نماید. خلاصه همه وقت در فکر رزمیدن با منافقان بود و در نهایت به آرزوی خودش که چشیدن طعم شیرین شهادت بود رسید.
$$$ به قدری فداکار بود که هر بار برای دیدن من می آمد برای کشاورزی به پدرم کمک زیادی می کرد با اینکه جسه ضعیفی داشت و کار کشاورزی هم نکرده بودند خیلی کمک می کردند بعد از ازدواجمان هم از دوستان و آشنایان هر کسی کاری داشت چه عزا و یا عروسی و هر مراسمی ایشان تمام سعی خود را می کردند در حد $$$$ که از خواب و استراحت و خوراک خود هم $$$$ انجام نمی دادند ولی کار آنها را به نحو احسن تمام می کردند و تا آخر مراسم کمک زیادی می کردند طوری بود که همه هر وقت مراسمی یا کاری داشتند اول به سراغ این بزرگوار می آمدند در اداره هم او را می شناختند. هر وقت کار ضروری داشتند می دانستند که او دریغ نمی کند به او می گفتند و او شاید چند روز به خانه نمی آمد تا در کار ضروری کمک کرده باشند و یکی دیگر از خاطراتی که از ایشان دارم این است که هر شب جمعه به بهشت زهرا می رفتیم و بر سر مزار شهدا و اقوام می نشست و دعا و قرآن می خواند و به من می گفتند سرانجام ایشان را ببین آخر به کجا ختم می شود پس چرا انسان نباید به چنین روزی فکر کند و تا می تواند برای آخرت خود توشه ای فراهم کند در همان جا به من پند می دادند که انسان باید حلال خدا را حلال بداند و حرام خدا را حرام و در کارها همیشه باید خدا را در نظر بگیرد و مواظب باشد لغزش نکند و این انسان که آخر باید بمیرد چه بهتر که در راه اسلام و قرآن دین و ناموس خود این جان را فدا کند. او همچنان در گوش من زمزمه می کرد تا من برای جبهه رفتن او مخالفتی نداشته باشم آخر من برادری نداشتم و پدرم هم مریض بودند خیلی به ایشان وابسته بودم اما ایشان با نشان دادن شهیدانی که تلویزیون نشان می داد و مراسم عزای دوستان خون همچنان مرا روشن می کرد. روزی یکی از دوستان خودش به درجه شهادت نائل گشته بود او همچنان از خود غرق عشق ورزیدن به عقاید دوست شده بود که گویی هیچ چیز دیگر را نمی بیند فقط به مراسم و به کارهای مراسم فکر میکرد. چند حجله برای او گذاشته بود و بعد از مراسم می گفتند من هم باید از وطنم دفاع کنم چرا باید دوستانم و برادران دینی من شهید بشوند و از همان جا تصمیم به رفتن به جبهه را کرد. و در آخر وقت پسر من یک سال و نیم بیشتر نداشت. تازه زبان گشوده بود خیلی شیرین زبان بود ولی با وجود چنین نعمتی باز هم او تصمیم خود را جدی گرفته بود و محل کار خود که مهمات سازی ارتش بود رفتند و آنجا تقاضای خود را کتبا درخواست کرده بودند ولی چون خودشان نیاز زیادی به او داشتند مخالفت می کنند چون زمان جنگ بود و نیاز زیادی به او داشتند مخالفت می کنند. چون زمان جنگ بود و نیاز به مهمات زیاد بوده ولی ایشان با اسرار زیاد موافقت می کنند ایشان به $$$$ می روند و دوره آموزشی را به پایان می رسانند. در این مدت همیشه از شهادت برای من سخن می گفتند تا اینکه به جبهه اعزام شدند. من به ایشان گفتم من و این فرزند خردسال شما جز شما کسی را نداریم ایشان گفتند خدا را که دارید من شما را به خدا می سپارم و از شما می خواهم که فرزندم را چنان تربیت کنی که به خدا و دستورات خدا ایمان کامل داشته باشد و سرباز خوبی باشد و به جامعه خدمت بکند و عمل به دستورات امام رحمت الله علیه و علمای اسلام مرجع تقلید حتما گوش فرا دهند و ایمان کامل داشته باشند به خدا. و از اشتیاق زیاد که به شهادت داشتند جای خود را هم در بهشت زهرا به من نشان دادند. حتی جای خود را به مادرش هم نشان داد. به جبهه با خوشحالی رفتند و چون خیلی خیلی مشتاق شهادت بودند که برای لوازم ضروری همرزمی ها که هم سنگری ها می گفتند $$$$$ بوده جون در فصل زمستان بوده آنها سردشان شده بود در بیابان خدا ایشان می گوید من می روم ایشان به صورت سینه خیز حرکت می کنند اما آن از خدابی خبرها خمپاره می اندازند و یک تکه از آنها به پیشانی ایشان اصابت می کند و ایشان را همرزمی ها تا اهواز هم می آورند اما چون ایشان خیلی شهادت را دوست داشته به آرزوی خود می رسد و جان را به جان آفرین تسلیم می نماید.
مشخصات راوی خاطره
نام و نام خانوادگی: قربانعلی ابیضی نسبت با شهید:پدرشهید
حسین بچه پاک ودرستی بودو از بچگی نماز و روزه داشت و حاضر نبود که سیر بشه ولی نمازش قضا بشه و ناراحت می شد.مدر سه که می رفت بسیار سخت کوش بود وبعد از مدرسه کمک من می کرد و بسیار فعال بود ویکبار می گفت انقدر کار می کنم تا شما اینده داشته باشید و یک اب باریکه داشته باشید
روزی که برای او زن گرفتم حاضر نمی شد و می گفت حالا زود است و باید به شما خدمت کنم تا خدا بچه پسرداد که رونق زندگی شان شد.سال 60 بود و از صنایع امد گفت بابا می خواهم بروم جبهه باید حلالم کنی شاید برنگشتم ودیگر چیزی یادم نیست
.
.
.
.
.