دریافت اطلاعات و عکس های شهید سید منصور جلالی در یک فایل زیپ با حجم 4/3 مگابایت:
.
.
.
.
.
وصیت نامه شهید:
بسم رب الشهداء والصدیقین
خدایا هدایتم کن زیراکه می دانم که گراهی چه بلای خطرناکی است
نزول الجبال و لا تزل غض علی ناجذک ؟؟؟ بمجتک ند فی الارض قدمک،ارم ببصرک اقصی النوم وغض بصرک و اعلم ان النصر من عندالله سبحانه
ای فرزند درصحنه نبرد اگر کوه ها برخود بجنبند تو همچنان برجایت استوار باش و تکان نخور با حالتی خشمناک دندانهایت رابرهم بفشر و جبهه ات را به خدا بسپار،گامهایت را درزمین میخ کوب کن ونگاهت را به منتها الیه سپاه بیفکن تا برهمه افراد دشمن احاطه یابی چشم خود را از پیش سپاه برگیر ومطمئن باش که پیروزی ازسوی خداوند سبحان است.
با نام خدا و به یاداو سفارشها و وصیتهایم را به ملت شهید پرور و متعهد وخانواده بزرگوارم شروع می کنم.
بادرود و سلام برخاتم النبیین رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) وبادرود بر شهدای اسلام بالاخص شهدای کربلای ایران درمرزهای سراسری غرب و جنوب غربی وبا درود وسلام بر تمامی ملت شهید پرور وخصوصاً پدران و مادران داغ دیده و همسران درغم فرو نشسته و دختران و پسران پدر از دست داده وچشم به راه دوخته و بادرود وسلام بیکران به رهبر کبیر عظیم الشان انقلاب اسلامی ایران و حال وصیت این حقیر سید منصور جلالی.
در ابتدا از برادران وخواهرانی که در سنگر مدارس به تحصیل مشغولند تقاضا مندم که تاحد ممکن تا جایی که در توان دارند و حتما هم باید در توان داشته باشند مگذارند کوردلان و کورباطنان یعنی گروهکهای مجاهدین و منافقین خلق و دیگر گروه های ؟؟ ومرز دراین سنگر همیشه استوار رخنه کند و تا حد ممکنه در انجمن ها شرکت کنند و هیچ گاه نگذارند که صفوف نمازها خصوصاً نماز وحدت که روز دوشنبه ها درهمان محوطه مدرسه و دبیرستان برگزار می شود خدایی ناکرده خالی بماند.
سپس روبه ملت خطاب می کنم:ای مردم شهید پرور و ای تمام کسانی که دم از اسلام واسلامی بودن می زنید من به عنوان یک شهید کربلای ایران ازشما وازتمام مردم همیشه درصحنه تقاضا می کنم مواظب باشید آگاه باشید وبیدار باشید که مبادا ضدانقلاب درآنجا رخنه کند من از شما می خواهم که مسجدها را خالی نکنید در نمازهای جمعه و دعای کمیل ونمازجماعت شرکت کنید تا مبادا نقطه ضعفی در مقابل ضد انقلابان و ضد مردمان ازخدا بی خبر دهید ودر لحظات آخر سفارشاتی به پدر و مادرم:
پدر و مادری که از بدو کودکی من تا حال فقط زحمت مرا کشیده اند ومن برای آنها جز باعث زحمت چیز دیگری نبودم علاوه بر اینکه کوچکترین قدمی را هم برای آنها برنداشتم من شرمنده ام و امیدوارم که مرا ببخشید و عفوم کنید.
شما پدرم:من ازشما خواهش می کنم که بعد ازشهادتم مبادا کوچکترین قدمی یا حرفی در راه برگشت ازخط امام بزنید که انشاءالله نمی زنید و هیچ گاه جز امام امت وخط مشی الله نگو و ذکرتان متمرکز جای دیگری باشدو از مادرم کمال تشکر را دارم که درآن روزی که می خواستم اعزام شوم بدون اینکه کوچکترین ؟؟؟ وناراحتی داشته باشد با من خداحافظی کرد وبه بدرقه ام آمد بسیاربسیار متشکرم. وباز از شما پدرم و سرورم تقاضا مندم اگرکسی ادعای طلبی نمود مقدار طلبش را ادا فرمائید و خطاب به برادرانم سفارش می کنم که حتما راه مرا دنبال نمائید و جزاین راه به راه دیگر خدایی ناکرده کشیده نشوند و موظف هستند تا درمراسم عزا داریم مبادا کسی کوچکترین حرفی در رابطه با انحرافات این خط مشی بسیار والا بزنند و باز تقاضا می کنم ازتمامی کسانی که این وصیت نامه را می شنوند ویا می خوانند دو رکعت نمازقضا برایم بخوانند و باز از پدرم می خواهم مقداری جهت کفاره نمازها و روزه های قضایم پرداخت نماید انشاءالله که مورد قبول خداوند قرار خواهد گرفت واموالم را نیز به برادر کوچکم می بخشم. دیگرعرضی ندارم فقط اینکه همیشه درپایان نمازهایتان دعا برای رهبرمان را فراموش نکنید.
والسلام علیکم و رحمته الله وبرکاته.
بنا باشد اگر آخر بمیرم نمی خواهم که دربستر بمیرم
دلم خواهدکه بادشمن بجنگم به تیرخصم بد گوهر بمیرم
61/5/23
سید منصورجلالی
.
.
.
نامه شهید:
خدمت پدر و مادر عزیزم سلام و درود فراوان
پس از عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچ کسالتی نداشته باشید اگر از حال این حقیر خواسته باشید بسیار خوب هستم و هیچ ناراحتی بجز دوری شما ندارم که خوب انهم بزودی برطرف می گردد البته بعد از اتمام دوره ی مورد تعهدتان که حدودا دو الی دو ماه و نیم طول می کشدالبته کارت خدمتی که به ما داده اند به مدت سه ماه دارای اهمیت است و لی خوب ممکن است که حتی به یک ماه ونیم هم نکشد و ما برگدیم در هر صورت اگر این مدت به طول انجامید یعنی حداکثر تا پایان اعتبار کارتما ناراحت نشوید و امیدوارم که ناراحت هم نشوید بحمداله امیدوارم که بدخطی و کم محتوایی نامه ام را ببخشید چون هوا کاملا تاریک است و همه بچه های دلیجان و ؟؟؟دور هم و دور یک شمع هستیم ونور نیز کم است در هر حال ما روز 19که از دلیجان راه افتادیم بعد از ظهر روز نوزدهم در پادگان امام حسن تهران بودیم ان شب و روز و شب دیگرش در انجا بودیم که کارتمان را در روز بیستم صادر کردند بعد روز 21 در پادگان امام حسین خرم اباد شام خوردیم البته صبح روز 21 از تهران به طرف قم براه افتادیم و برای نهار و نماز ظهر در قم بودیم که یکی از بچه های دلیجان را (عباس حسینی)در انجا دیدیم و در ساعت 6/5 تا7 در پادگان خرم اباد بودیم بعد از صرف شام ماشینها رو به پادگان دوکوهه خوزستان که نرسیده به اندیمشک است براه افتادند که ماشینی که ما در ان بودیم خراب شده بود و ما بچه های دلیحان و قالهر شب را نیز در انجا خوابیدیم و فردای ان روز یعنی 22 که امروز می باشد حدود ساعت 10 از انجا با دو تا مینی بوس براه افتادیم باز نهار و نماز ظهر در سپاه پل دختر صرف شد و دوباره از انجا براه افتادیم که حدود ساعت 3/5 تا 4 به پادگان دوکوهه رسیدیم و احتمالاً فردا که 23 است به طرف جبهه ها حرکت می کنیم البته تا انجا از اینجا که ما هستیم دوساعت بیشتر راه نیست دیگر عرضی ندارم صفورا وسعیده ومریم وناصر را از طرف من ببوسید و به اقا مظفر و منیر بگویید معذرت می خواهم که برای خداحافظی به انجا نرفتم و سلام گرم مرا به انها برسانید انشااله و به امید خدا تا حدود دو ماه دیگر برمی گردیم درضمن یادتان باشد که اگر بخواهید بخاطر من بی قراری کنید منظورم مامان است که اگر بخواهد خیلی ناراحت شود مدیون است همانطور که به خودش هم گفتم خداحافظ فرزندتان منصور
.
.
.
.
.
خاطره ای از شهید:
مشخصات راوی خاطره
نام خانوادگی:فاطمه جلالی نسبت با شهید:مادرشهید
نشانی محل سکونت: دلیجان خیابان امام کوچه حکیم تلفن:4222791-09189597949
عنوان خاطره:
پسرم از همه نظر کامل بود و هیچ کم و کسری نداشت .نماز و روزه اش را به موقع انجام می داد و همیشه در مراسمات مسجد و محله شرکت می کرد
پسرم وقتی که می خواست به جبهه برود هنوز درس می خواند کلاس 12 بود و امد و گفت که می خواهم به جبهه بروم به او گفتم بمان درست که تمام شد برو ولی بسیار اصرار کرد تا ما به رفتن او راضی شدیم و از طریق بسیج اسم نوشت و به جبهه رفت وشهید شد و هروقت که به خوابم می اید شاد و خوشحال است و من را صدا می کند ولی من زبانم از اینکه جوابش را بدهم ناتوان است
.
.
.
عنوان خاطره:
قبل از ازدواج پدر شهید سرباز بود یک سید را می ؟؟؟که کجا در چه سرزمینی می میرد سه بچه درای یک به شهادت می رسید بچه ای سالم است در شیراز متولد شد خیلی سالم و سرحال .در دوران بچگی علاقه ای نداشت به وسایل بازی انقلاب شروع شد اول راهنمایی در جلسه قران بود در مراسم شرکت می کردند درقرائت قران ؟؟؟بودند به حکم امام پدر شهید بازنشسته شد.شب می رفت در سپاه در گشت می زد سال 61 که جنگ شروع شد شما اجازه می دهی که من بروم جبهه من می خواهم به خاطر خودم بروم .6ماه خواب دیدم که مفقود السد است در خواب مادر که این می رود به جبهه 61/8/8ساعت 6 بلند شد که نماز را بخوان ما می خوایم برویم بین قم تهران ما را تمرین بدهند و ما را اموزش بدهند هر که می خواهد برود می رود با اسرار رفت به جبهه و از مادر رضایت گرفت مادر گفت می روی خونه خواهرت خداحافظی گفت من نمی خواهم کسی بیاید دنبال من من یک ارزو دارم
از زبان مادر اگر اسیر شده ای شکنجه ایمان را از دست ندهی اگر من شهید شدم هیچ از وسایل ام را نیاورند
در دو کوهه اندیمشک مفقودالاثر شد به حیوانات علاقه داشت
سفارش می کرد از انها مو؟؟؟؟کردند
.
.
.
.