دریافت اطلاعات و عکس های شهید عباس فدایی در یک فایل زیپ با حجم 2 مگابایت:
مشخصات شهید:
نام خانوادگی: فدایی نام: عباس نام پدر: عبدالله
شماره پرونده: 27250/65/ا/ش شغل شهید: دانشجو یگان اعزامی:
استان: مرکزی شهرستان: دلیجان نحوه شهادت: اصابت گلوله به صورتش
نامه های شهید:
هرگاه سخن از تو رفت ای خدا! تو بر دل ما امنیت دادی و هر لحظه از تو غافل گشتیم شیطان هجوم آورد و قلبمان را سیاه کرد و می کند می خواستم به اصطلاح وصیت بنویسم ولی نمی توانم و نمی دانم چه باید بنویسم و چه حرفی بگویم، قلم ها می شکند و بیان قاصر است از اینکه بر امت شهید پرور حرفی بزند و چیزی بنویسد و کلامی بگوید ولی وظیفه این طور اقتضا می کند ای خدا! ای خدا تو را شاهد می گیرم که ما به وظیفه عمل می کنیم و جز انجام وظیفه چیزی دیگر نمی دانیم و برای ما مهم است کجا و چه زمان این وظیفه چه طور حکم کند خواستم نامی از سالار شهیدان، ؟؟؟ آورم. اوی که به خاطرش داریم قدم بر می داریم و به خاطر او داریم می جنگیم و به خاطرش حتی نفس می کشیم و جبهه ها را با نام مبارک او رنگین کرده ایم حسینی که با نامش دل رزمندگان سرشار از شوق و امید و نشاط می گردد و ناگهان دلشان در فراق مرقد مطهر او می گیرد و اشک های زلالشان از روی جبین های آنها فرو می ریزد و به یاد او گریه می کنند. (هنگامیکه شهیدی آخرین لحظات را دارد پشت سر می گذارد با نام او جان به جانان تسلیم می کند و مجروحی با نام او دردش تسکین می یابد. و تمام عشق ها از عشق حسین و اولاد حسین است نمی دانم چقدر برای حسین کار کرده ایم و چه مقدار برای او قدم برداشته ایم و چه مقدار به آن شعار که در روزی محرم و عاشورا گفته می شود جامعه عمل پوشانده ایم) آن شعاری را می گویم که حاکی از آن است که ما می جنگیم و برای تو خون می دهم فقط کافی که دستور بفرماید و آن شعار این است اگر اذنم دهد فرزند زهرا به خاک و خون کشم گردن کشان را ولی در عمل دیدیم که چندان صحیح بود و همه شهرها لبیک گفتند ولی عده ای معدود این را انکار کردند و گویا یادشان رفته. بگذریم ولی چیزی که هست باید بگویم ما به خاطر جایگاهی که حسین مدفن است نمی جنگیم، آری آن مبارک است آری آن معشوق ما آنجاست ولی از آن مهمتر اینکه راه و هدف حسین مبارک تر از خاک حسین است. اگر احساساتی می شویم اگر از خود بی خود می شویم به خاطر اوست و راه او، نه غیر از آن. اگر فریاد می کشیم جانمان فدای خمینی به خاطر این است که خمینی جانش را فدای حسین کرده است. اگر این طور نبود یقین بدانید که خمینی مانند دیگر آخوندها بیش نبود. اگر خدایی نکرده نعوذباالله روزی این خمینی راهش با راه حسین عوض شود دیگر این طور نیست. و ما حامی خمینی خواهیم بود که خون حسین در رگهایش بجوشد متأسفانه نتوانستم از نزدیک فرزند حسین را زیارت کنم. ولی اگر شماها رفتید آنجا بگویید اگر خدای نکرده حرفی و حتی واوی که واو حسین نباشد ما که شهید هستیم آن دنیا جلوی شما ای رهبر عزیز و تمام افرادی که بر مسند حکومت این کشور هستند می گیریم و جواب طلب خواهیم کرد.
اگر ملت طول عمر او را می خواهند به خاطر این است که به اسلام ما کمک کند و اسلاممان را کامل در جامعه جا بیندازد. اگر شهدا و یا مردم می گویند که جانمان فدای او منظورشان خمینی مذاب در اسلام است و جانشان را فدای اسلام می دانند و این که همه را در جواب آن افرادی گفتم که شهدا را فدای خمینی می دانند نه آقایان خمینی تنها نه. خمینی مذاب در اسلام و در حقیقت اسلام ای خدا تو میدانی که هدفمان این است و جز این چیز دیگری نیست
(من نمی دانم هنگامی که مولا در دعای صباح می فرماید و طاعتی قلیل و معصیتی کثیر من حقیر جه باید بگویم و چه حرفی باید بزنم هنگاهی که مولا در دعای کمیل می فرماید یا رب ارحم ضعف بدنی و رقه جلدی ما باید چه بگوییم) ای خدا بدن ما به تحقیق ضعیفش از مولا هزارها بار بیشتر است ای خدا تو خودت رحم کن
(آقایان مسئول شماها و ماها بدنمان قوی تر از مولا علی (ع) نیست حواستان جمع باشد
با آن قلم و با آن کاغذی که می نویسی میدانی چیست. آیا فکر کردی چه اسلحه ای قوی به دست توست؟ آن کاغذ جایگاه خون شهیدان است و جایگاه مدفن شهید و آن قلم خون رنگین شهدا است که بر کاغذ سفید می نویسد. یادتان نرود که با این خون مدارا کنید و از آن در جهت راه شهدا استفاده کنید. اگر چنانچه آقای امام جمعه و نماینده و فرماندار و سپاهی و غیره شماها به این خون بی احترامی کنید وای به بقیه افراد
ای مردم هوشیار باشید که دستی در بین این افراد نباشد که خدای ناکرده خون عزیزانشان را هرز کند که شما هم بنا به فتواهای مکرر و آیات مسئول هستید.
ای کسانی که بر مسند تعلیم و تربیت هستید یادتان باشد که فرزندان شهدا زیر دست شماست یادتان باشد که خون آنها روبروی شما و گوشش به حرف های شما دل داده است)
معلم باید تا مرز شهادت تاخته باشد تا بتواند حماسه آن پدر شهید را بازگو کند
معلم باید تا مرز شهادت تاخته باشد تا بتواند شهید بسازد و رزمنده آینده را تربیت کند
و الا نمی تواند، معلمی که راه شهادت را بلد نیست و اصلاً نرفته است چگونه می تواند راهنما و رهبر باشد او هرگز موفق نخواهد شد
ای معلمان جامعه اسلامی شما نیز باید رزمنده باشید اگر رزمنده بودید رزمنده می سازید و اگر نبودید نخواهید توانست
آقایانی که دست اندر کار توزیع کالاهای مردم هستید یادتان باشد که جامعه اسلامی احتیاج به محتکر ندارد از کار خود دست بردارید و راه اصلی و راه خدا ر پیش بگیرید
آقایان کاسب تو را به خدا اگر به خود رحم نمی کنید حداقل به مردم رحم کنید آقایان تا کی می خواهید به این کارهای از خدا بی خبرانه ادامه دهید. به شما بگویم آنهایی که تمام عمر مکرشان این بود که جیب ها را پر از مال کنند رفتند، اما چه رفتنی، و چه بد رفتنی کردن آقایان کافی است. تا کی می خواهید به خون شهدا بخندید و این خون های پاک را مسخره کنید و به خانواده هایی آنها ریشخند بزنید. نکنید این کارها را، اجناس سهمیه را ازاد نفروشید و دیگر کارها که قرآن کریم هم فریاد زده است که ای وای بر کم فروشان.
ویل للمطففین
می گویند.
وحده، وحده، وحده انجز وعده و نصر عبده و اعز جنده و هزم الاحزاب وحده فله الملک و له الحمد یحیی و یمیت و یمیت و یحیی و هو حی لا یموت بیده الخیر و هو علی کل شیء قدیر بگویند تا شاید آنهایی که فکر می کنند جاویدان هستند بدانند، اگر اشکال نداشت می گفتم که جسد گندیده مرا از داخل تابوت بیرون می انداختند، آنهایی که باور ندارند مرگ را ایمان بیاورند و دست از مال اندوزی های بی حد و مرز و دین نخوت و غرور و کبرهای بی حد و مرز دست بردارند و کمی به راه اصلی هدایت شوند
شاید لازم نباشد که بقیه از این وصیت نامه را قرائت بفرمایید، اگر چنانچه خواستید هیچ اشکالی ندارد خود شماها مختارید.
(می خواهم چند کلام برای مادرم، مادری که به حق اگر سمت پدری نتوان به او داد حتماً در اجر پدر شریک است و حتماً دو تا اجر برده است. مادری که در خانه برای ما مادر و در بیرون برای ما پدر بود او پناهگاه ما بعد از خدا بود و هر جا که او پا می گذاشت ما با جرأت آنجا می رفتیم و هر جا فقدان او را حس می کردیم اصلاً نمی رفتیم و اگر می رفتم با لرز، و با دل نا خوشی)
مادری که سال ها زحمت کشید و مهمتر از همه دست از زندگی کشید که می توانست در آن شاد بود و خوشی ها و راحتی های زیادی داشته باشد ولی نمی دانمچه فکری کرد و چه عاملی باعث آن شد که این زندگی که خود شاهد آن بودم که تمام ارکان آن بدون زحمت و رنج و مشقت نبود به سوی آن دست دراز کند و عاشقانه آن را بپذیرد و چقدر دلگرم با آن کنار بیاید خانه ای محقر با زیلوهایی که تمام کرک های آن رفته بود و چند نخ بیشتر نداشت ساخت، ولی مادرم منظورم این نبود که راز تو را فاش کنم منظورم این بود که بگویم می دانستم مادر البته زجر تو بیشتر از اینها بود خیلی هم بیشتر. ولی توان فریاد کشیدن نداشتم و قدرت یاری شما را هم نداشتم و رمق در بدنم برای یاری حس نمی کردم. اگر دست بر دست گذاشتم و خاموشی پیش گرفتم به خاطر این بود که نکند زحمت شما را بیش از پیش کنم
به عنوان چهارمین فرزند خانواده به او بگویم که از تو راضی هستم و از زحمات تو تقدیر می کنم ای خدا من که نمی توانم از زحمات او تشکر کنم تو از او تشکر کن
مادرم می دانم که آرزوی تو هم همین بود که فرزندانت در راه اسلام خدمت کنند و به آرزوی همیشگیت جامه عمل پوشاندم و خون من که خون تو است در راه اسلام و قرآن ریختم چون واقعاً حیفم می آندمد که در راه اسلام ریخته نشود. و زحمات شما به خاطر خدا بود باید در راه خدا از بین می رفت
مادرم تو خود یک شهید و اجر تو کمتر از خون شهید نیست فراموشت نگردد که این اجر را با چند کلام واهی هدر نده و محکم آن را حفظ کن و بر همان پاکی باقی بمان و در همان حال با ایمان باش و محکم جلوی این حرف ها بایست و نگذار که حرفی خلاف درباره تو زده شود هر چند که می دانم بعد از من دوباره ان دستها رو می شوند و خون دلت خواهند داد
خداوند خود آگاه است که تو صبور و استوار خواهی ماند و تو را نگاه می دارد و خداوند بشارت می دهد لازم دیدم که بگویم عقیل جان مادر را از خود نرانی و باید او پیش تو بماند و با تو هم کاسه باشد و به او محبت لازم را بکن تا زجر زیادی نکشد.
و لنبلونکم بشیء من الخوف والجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرین 155 الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون 156 بقره
البته شما را به سختی ها چون ترس گرسنگی نقصان اموال و نفوس و آفات زرعات و مژده آسایش از آن سختی ها صابران راست. آنان که چون به حادث سخت و ناگواری دچار شوند صبوری پیش گرفته گویند ما به فرمان خدا آماده و به سوی او رجوع خواهیم کرد
چند کلامی خدمت همسایه های خوب و مؤمن عرض کنم. بیایید و مردانگی کنید و از سر تقصیرات ما در گذرید ما از شما بدی ندیدیم حتی باید گفت که من در چشم خود بدی ها دیدم که این چشم بس گناه ها کنند ولی شما این طور نکردید و اگر بدی دیدید از گذشته بیایید بگذرید و از بقیه کناهایمان هم همینطور.
در وصیت نامه بهمن سال 1364 نوشته بودم یادآور شدم که جسد مرا از داخل این کوچه سراسر خاطره حرکت دهید می خواهم یک بار دیگر با در و دیوار این کوچه پر برکت خداحافظی کنم و حتی با جسدم از آنها استغفار کنم جسدم را از داخل خانه حرکت دهید خانه ای که شاهد غم ها و شادی های من و برادرانم و مخصوصاً مادرم است من و این خانه خاطره های تلخ و شیرین زیاد داریم و با دیدن من یادآوری می کند خاطه هایش را و من با دیدن او یادآوری می کنم غم و شادی هایم را
گفته بودم که بر گرداگرد جسدم دوستان و آشنایان جمع گردند و دعای وحدت بخوانند بگویند تا همه بشنوند هر کس که می رود بعد از او کسانی دیگر مهیا می شوند و صدای آنها که بارها فکر کردم که چه چیزی در وصیت نامه ام بنویسم که جان کلام را آورده باشم و تمام حرف هایم را در آن زده باشم
و حرف دلم را در آن چند کلام تمام کرده باشم این بار چندم است که دارم وصیت می نویسم ولی باز مانده ام که چه بگویم نمی دانم چند بار دیگر باید این حرف ها را تکرار کنم و دوباره بگویم و تاریخ جدیدی بر آن بزنم و شاید اصلاً در انتظار این آرزو شاید که مردار شوم و آرزو را غیر از آن درک کنم.
چه بگویم تمام عزیزان گفتند ولی من هنوز ناگفته های زیادی دارم و شاید آن ناشی از آن باشد که ندیده های زیادی هم دارم، ندیده ام که بتوانم ترسیم کنم و در ذهنم نقشی از آن داشته باشم، چگونه این عمل و این کار را به پایان برسانم وو حرف های دلم، دلم! این دلم که دنیای آرزوهای واهی و تمام نشده است این دلی که یک عمر مرا به ذلت کشانید و یک عمر مرا به دنیای فساد برد و من هم افسار را تقدیم او کرده بودم، ولی حالا می خواهم این دل را در دست هایم جمع کنم ولی قدرت و توانایی این کار را ندارم بارها جمعش کردم ولی باز هم فرار کرد بعد از مدتی فهمیدم که احتیاج به مقاومت و شهادت و ایثار دارد، و بعد از آن متوجه شدم که خودم این ها را ندارم، پس چه کنیم و چگونه با آن مبارزه کنیم و این راه حل به دست کی حاصل می شود
(ای برادرانم ای نور چشمان من ای کسانی که بر گردن من خیلی حق دارید و زحمت تربیت من و بزرگ کردن من و برادرام را به عهده گرفتید نمی دانم چقدر خوب عمل کردید ولی هرچه که باشد من این حق را بر گردن خود حس می کنم که باید از زحمات بی اندازه شما تقدیر و تشکر کرد هرچند زبانم قاصر است که از آقایان تشکر کنم ولی وظیفه خود دانستم آقایان و ای عزیزان از شما نماز قضا خواندن و روزه گرفتن تقاضا نمی کنم ولی جداً می خواهم که هدفم را بر زمین نگذارید و دنباله روی هدفم باشید که هدف تمام شهداست)
متذکر می شوم بعد از من راضی نیستم که خدا نکرده از بنیاد خواهشی بی ؟؟؟ داشته باشید و به فکر زمینی و ماشینی غیره باشید اصلا به گرد این حرف ها نروید که اگر چنین کنید اشتباه کرده اید
برادرانم گریه کنید گریه ای که دل سنگ آب گردد شاید گریه های پاک شما باعث بخشش شود
هیچ گونه رضایت ندارم که خدای ناکرده بخواهید سوء استفاده کنید و انگار نه انگار که شما به این مقام رسیده اید و جزء خانواده شهدا هستید معنودیات کسب کنید و به دنبال آن بروید که باعث آمرزش من و شما خواهد شد به دنبال معنویات و مسائل دینی بروید و خود را با آن بسنجید که البته رفتید و من باب تذکر گفتم
چند کلام برای فامیل ها و دوستان
هیچ گاه زحمات شما فامیل های نزدیک که عبارت از خاله و عمه و دایی و عمو است فراموشمان نمی گردد چه طور از شما تشکر کنم ای خدا تو خود خدمات آنها را بهتر از هر کس می دانی آنها را یاری و کمک کن. ما که خجالت می کشیم که بگویم آنها چه فداکاری هایی کردن بعضی وقت ها فکر می کردم اگر خداوند این فامیل های خوب و ایثارگر را خداوند به ما ارزانی نداشته بود شاید بعد از مرگ پدرم ما هم فوت می شدیم و دیگر امیدی به زندگی نبود ولی با وجود آنها و کمک و یاری خدا ما توانستیم که قدمی برداریم و نفسی بکشیم.
هیچ گاه حس نکردم که فامیل ها نسبت به ما کم لطف هستند و هیچ گاه از محبت آنها دور نبودیم و همیشه آنها را حامی خود می دانستم و خداوندا تو حامی آنها باش.
در پایان هم به سرور شهیدان سلامی عرض کنم و حرف هایم را خاتمه دهم چون ما که نتوانستیم به قبر سالار شهیدان برسیم از همین جا سلامی خدمت او عرض کنیم
اسلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
عباس فدائی فرزند عبدالله متولد 1345 صادره از دلیجان
1365/3/4
مصادف با 15 ماه مبارک رمضان سال هزار و چهار صد و شش هجری قمری
تجدید 1365/8/13
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
الذین امنوا هاجروا و جاهدو فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون
سوره توبه
با سلام و درود بر امام عصر مهدی موعود (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و با پیروزی برای رزمندگان اسلام آن زاهدان شب و شیران روز که دشمن زبون و خصم کافر را با خفت و خواری به عقب می رانند و به نام خ9دایی که شهادت در راه او سعادت است وصیتنامه را آغاز می کنم مادرم بدان که برایم سخت نفرت آور است که به مرگ طبیعی بمیرم . با درود به امام امت خمینی کبیر و همه رزمندگانی که در جبهه های نور بر ضلمت به سر کردگی امریکا می جنگد. آرزومندم که در آینده ای نزدیک بتوانم شاهد پیروزی قطعی همه رزمندگان سلحشور اسلام بوده و نماز پر شکوه قدس عزیز را به اقامه امام امت عزیز و کفر شکن نمائیم. مسلمان تا زمانی که بر چشم خونبار انقلاب را با دستهای توانای امام زمان(عج) نمیریم تا آخرین نفس در مقابل ستمگران تاریخ خواهیم ایستاد و با تمام نیرو همه قدرتهای اهریمنی شیطان بزرگ را در هم خواهیم شکست و منت در جبهه مشغول انجام وظیفه هستم و من که شهادتهای برادران عزیزم را می بینم روحم گداخته است و قلب دردمندم چنان چنگ به جانم افکنده است که تا بر چشم خونبار انقلاب اسلامیان را بر افق سیاه شرق و غرب ننشانم آرام نخواهم نشست و وقتی که شهادت برادران ارتشی و پاسدار و بسیج و عشایر و سایر برادران رزمنده بر مسئولیتهای خطیری که اسلام بر دوش ما نهاده است می افزاید دشمن با حیله های آشکار و پنهان بر انقلاب اسلامی می شودو ما که نقطه به ایمان مجهزیم مشتاق شهادت در راهی هستیم که حسین برای ما ترسیم کرده است و به دیگر سخن در تلاشیم که از کاروان سرخ شهادت که بهترین فرزندان این امت شهید پرور را با خود به سوی الله می برد عقب نمانیم . امید استن خداوند شایستگی شهادت را در ره الله و اسلام و میهن اسلامی بر ما نصیب فرماید و طول عمر امام را چنان بیفزاید که کشتی انقلاب را با امواج سهمگین که شیطان بزرگ برای ما به وجود آورده استنجات بخشد و اما سخنی دارم با همه رزمندگان اسلام مطمئناً به سوی خدا رفتن فقط یک راه ندارد ما از راهی می رویم که با عوامل مزدور عراقی می جنگیم که خود جهادی است مقس. برادران رزمنده من و شما می دانید کگه پرچم پیامبر اسالام را به دوش می کشیم و تا دشمن هست ظلم هم هست. همچنان بر ادامه مبارزه خود استوار باشید. اکنون من به راه حسین می روم و آنها که مانده انمد باید به راه زینب بروند. وگرنه نمی توانند پاسدار خون شهیدان باشند. و اما مادرم می دانم که چگونه برایم رنج کشیده ای و مطمئناً دل سوخته ام در غیابم جز با یاد خدا آرام نخواهد شد. ولی بدان مادر که برالیم سخت و نفرت آور است که به مرگ طبیعی بمیرم تو گریه های خواهر داشت ولی من در کنار پیامبر و حسین زندگی خواهم کرد و رسالت قدرت زینب گونه است. نیاید من خواهم اشکت را ببیند قلب خود را قوتی را سربازان امام زمان را که فرزند تواند هرروز حماسه ای تازه در جبهه های جنگ می آغازند . امیدوار باش که به کربلا روی و در آستان زینب بگریید . به سرنوشت خونین حسین به آوارگی فرزندان دختر پیامبر گریه کن . مادرم به خواهرم تسلی بخش به برادرنم شجاعت بیاموز. ومرا زبانه تو و قلب تو سخت محتاجند. و تو ای پدر قلب پر توانت و ایمان خالصت ایثار و عشق را به کامم می ریختی که فداکاری را در خونم ئدمیدی که جز اسلحه ایمان به چیزی دل نبستی و جرعه های آتشین عبادت و مبارزه و نیایثش و محبت را به حلقوم خشکیده من ریختی به من ارزانی داشتی از نگاهت اوج می گرفتم از زبانت روح و از رنج فداکاری بی زبان تو درس صبر و مقاومت اندوختم می دانم که برفک پیری بر رویت باریده است و با نداشتن من همچنان داغدار خواهی بود و مبادا بشنوم و غم مرا مخور که با پیامبر (ص) هم هستم . اگر می خواهید من در غم و اندوه و روحم در عذاب نباشدبر مزار من هرگز گریه و زاری نکنید والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام او که افضل نامهاست و به یاد او که افضل یادهاست و دراندیشه او که بزرگترین اندیشه هاست وبه یاد او قلبها آرام می گیرد باید اول بعرض برسانم که هیچ میل نداشتم که وصیتی بنویسم بخاطر اینکه خود را نه لایق شهادت می دیدم و نه لایق نوشتن چند کلام وصیت و بخصوص گفتن آن همرزم شهید امان ولیکن آنچه مرا مجبور به نوشتن چند کلام بعنوان وصیت نامه کرد فقط فقط وظیفه شرعی بود .
چگونه بنویسم و از کجا شروع کنم از برون یا از درون حیرانم از اینکه با این همه وصیتنامه شهدا باز آنچه آنها می خواهند و می خواستند هنوز در جامعه مشاهده نمی شود شاید این چند کلام من هم مانند دیگر وصیتهای بی اثر و بی روح باقی بماند و فقط بعنوان چند خط یادگار در گوشه خانه ام و در کنار قاب عکسم که بر بالای قبرم می گذارند بایگانی نمایند و معنای آن جز این نباشد که آنچه گفتی برای خود گفتی اگر چنین است بهتر می بینم که آنرا با خودم دفن کنید نمی دانم اول گلایه کنم یا تشکر یا لب فروبندم و هیچ نگویم یا اینکه بگویم و عمل بکنید اول سخنم با بنیاد شهید بود که لازم دیدم به آنها بگویم نوشتن نام شهدا و بر درب آشیانه تنها زدن خوب است و لیکن بهتر آن بود که نام تنها را بر درب دروازه ها ی شهر می زدند چون شهید محتاج به آشیانه نیست بلکه مختص به کل شهر می باشد و باید به این بنیاد وصیت کنم و بگویم که جسد مرا از جلوی منزلمان تشییع کنید تا برای بار آخر جسمم هم آن خانه ؟؟؟ و جسد هم را از تابوت برون اندازید تا آنهایی که مرگ را باور ندارند باورشان بیاید برادری که دودستی چسبید به دنیا سعی کن بیشتر دقت کنی اگر جسد مرا تفاره کنی با دقت بیشتری عاقبت تو هم همین است و عاقبت همه همین است دستان و پاها و چشمان و زبانم همه بی حرکت و بی روح و حتی ترسناک شده اند تویی که مرگ را باور نداشتی باور کن و یقین حاصل کن و بعد از دین نظاره کارهایت را نظاره کن ببین کارهایت با بین برنامه چقدر جور می آید آقای که خون مردم را کشیدی آقای کاسب و ای خواهر و برادر همسن آقای کارمندی که در اداره بیش از این نیستی که کار شکنی کنی به خدا اگر چنین باش تو در مرگ من و مرگ تمام عزیزان بخون خفته شریکی آن کاسبی که بار اجناس مردم شهید داده را به بازار آزاد عرضه میدارد او در مرگ من و تمام افراد که در راه انقلاب شهید شدند شریک است او قاتل مخفی ماست دو در درون مار می کشد و دشمن از خارج او خون عزیزان به شیشه می کند و دشمن شیشه عمر را می شکند ای خدا آنهایی که اینطور برخورد می کنند با مردم ما تو از آنها مگذر به دوستانم خبر بدهید تا برگرد جسدم در درون منزل یا داخل کوچه آوای وحدت بخوانند و به من بگوید اگر تو رفتی ما هستیم بگوید و پیام و همبستگی خود را اعلام بدارند و اگر چنانچه قرار باشد نمازی خوانده شود و در داخل کوچه جلوی منزلمان هجله قرار گردد خواسته ام برای برادران و خواهران همسن و سالم چند پیام بگویم هشداری داده باشم شاید با دادن جسدم بیشتر بخود بیایند و خود را بیشتر درک کنند به آنها بگویم من مانند همه شما جوانی نوزده ساله هستم و دارای تمام احساسها مختص به این سن و سال اگر شما عزیزان دارای حس مالکیت ، میل جنسی مخالف و دارای غرور جوانی هستید این حقیر بوده ام و شاید در بعضی موارد بالاتر و شدیدتر و جان کلام اینجاست می خواهم این مطلب اشاره کنم و به شما و دیگران بگویم که فکر نکنید و نگذارید فکر کنند آنهای که مرگ ما را دیدن از جامعه با مرگ احساساتی بدانند و یا احیاناً افتخار آمیز و ... به تنها بگویم تنها امری که بر ما حکم می کند فقط بودن و اوامر شرعی و گردن نهادن است به شما عزیزان که راه عشق را اشتباه پیمودید و عشق اشتباه در مغزتان تجلی یافته است بگویم مدتی با شما همراه بودم هرکس اول بر تارک این قله گرم و بی روح نگاه کند آرزوی آنرا دارد ولی هر بار که یک وجب به آن نزدیک شود کیلومترها از عشق حقیقی عقب افتاده است برتارک قله ای نگاه می کنید که لایق نگاه کردن نیست قله ای که فتح کرده ای سر دو ملول می گردد و فکر هر انسان بر قله دیگر گواهی می دهد و آن قله عشق بخداست که شهید مظلوم می گوید ایران کشور عاشقان است مردم عاشق شوید. می خواهم به آن برادران و خواهران عرض کنم و بگویم شما عزیزانی که در عاشورای حسینی عشق سرشار از محبت این خاندان هستی اجازه ندهید که این دسیسه های شیطانی در جامعه پخش شود مگر همین شما ها زنجیر زنان و سینه زنان نمی گفتید اگر اونم دهد فرزند زهرا به خاک و خون کشم گردن کشان را فرزند زهرا امروز همین را می گوید و نواده آن دخت گرامی رسول است و نفسش نفس تنها پس چرا این چنین ؟؟؟ اشتباه نکنید حدود هزار و سیصد سال شاید از آن واقعه می گذرد و شما هر ساله در هم جمع شدید و همین نوای قدسی را سرودید ولی اکنون موقع عمل است دیگر شعار کارساز نیست امروز روز عمل فردا برای عمل آن دیر است پس بیایید که نمایند به آن خواهری که باید در دامنش حسین و زینب کبری پرورش یابد بگویم نکنید این شیطانهای سر راهی خواهرم تو را گول بزدند تو باید در دامنت شهید پرورانی دامن پاک خود را بدست شیطانهای دو روزه مسپار و ان را بهای لحظه ای گذرا و بی ارزش مفروش اگر چنین کردی حتی لطمه به خود و جامعه زده ای و زهرا س را از خود ناراحت ساخته ای حرف من مانند حرف دیگر شهدا است که حجاب تو نگهدار خون ما است. خواستم چند کلامی با آنهایی که عهده دار شغل آینده ام هستند بگویم که معلم باید خوش پیموده باشد و تا سرحد شهادت به پیش رفته و با شهدا همسنگر و همدوش بوده باشد آنهائی که راه انبیا را برگزیدند و پا در این راه گذاشته اند بدانند که مثل انبیا و اولیا روح و کالبد انسانهای زیر است بدهند معلم باید شهید پرور و راز معلم نباید به عنوان شغل در جامعه مطرح گردد چرا که ملعمی عشق است و شغل نیست معلمی عشق با سلام و آینده کشور است کار معلم ارزش پردل نیست مقدار حقوقی که می گیرید ارزش کار او نیست کعبه آن هدیه ای است به او برای امرار معاش افراد جامعه باید بدانند که معلمی شغل مقدس می باشد و به آن بیشتر احترام بگذارند. چند کلام به برادران و خواهرانم برادران من نمیدانم چگونه از شما تشکر کنم اصلاً من نمیدانم به شما پدر بگویم یا برادر زیرا شما محبت را از مرز برادری گذرانده بودید خداوند از شما ها شکر کند و خداوند از همه شما راضی باشد زیرا ما قادر به تشکر نیستیم به شما بگویم من نمی خواهم شما اسلحه بر زمین افتاده ام را بردارید زیرا می بینم عزیزانی را که به محض افتادن اسلحه شان را برادر دیگر بر میدارد ولی خواهش من این است که هدفم را بر زمین مگذارید و نگذارید هدفم در شما گم شود و اما خواهرانم همچنین از شما تشکر می کنم و خداوند تمام کارهای شما را مقبول درگاهش بدارد و میدانم که جز وظیفه خود آگاه هستید و وظیفه خود را میدانید زینب گونه عمل کنید از اینکه نتوانستم برادری خوب برای شما از همگیتان معذرت می خواهم خداوندا من از همه آنها راضی بودم تو از آنها راضی باش و اگر چنانچه خطایی از این حقیر دیدید یقین دارم که همگی مرا خواهید بخشید و من هم همگی شما را با وجود اینکه غیر از خوبی چیزی ندیدم بخشیدم باشد که خداوند بزرگ همه ما را بیامرزد اما مادرم و آنچه باید به پدرم وصیت کنم بتو می گویم چون تو هم پدر بودی و هم مادر. میدانم که با رفتن من دوباره آن دهانهای کثیف بر وی تو باز می شود و آنچه درباره عمویم و پدرم به تو گفتند به تو خواهند گفت ولی مثل کوه بمان همچنان که ماندی مقاومت کن همچنان که کردی و صبر پیشه کن همچنان که کردی هرگاه بر سر قبرم آمدی برایم بگو آنچه که می خواهی و گریه کن بصورتی که اشکهایت خشک شود و لیکن ؟؟؟ نکن زیرا طاب تحمل آنرا ندارم به تو می گویم و بدان قبل از اینکه بر بالای قبر من بیایی نکند به شهدای دیگر و مخصوصاً شهدایی که مادر ندارند بی توجه باشی مادرم اگر چه نتوانستم برای تو مفید واقع بشوم سوگند می خورم اگر خداوند مرا شهید بمیراند تو و پدرم را شفاعت کنم پس دعا کن تا اینکه شهید از دنیا بروم .میدانم که برادران و خواهرانم تو را تنها نخواهند گذاشت همینطوری که تا بحال تنها نگذاشتن و همیشه با تو هستند و از همه مهمتر و بهتر اینکه خداوند با تو است همانطوری که تورا کمک کرد از دو پدر دو نوع فرزند در کنار هم با قلبی واحد پرورش دهی و هیچ وقت این فکر برای هیچ کدام بوجود نیامد که ما اختلاف در پردازیم این کار مشکل فقط با کمک خدا می توانست صورت گیرد ما در اینجا حرفهایم برای تو تمام نشد و حرفهایم برای هیچ کس تمام نشد و بدانید که من بادلی پر درد از این دنیا می روم و تنها از این نشاد هستم و امید به این دارم که خداوند مرا شهید بمیراند و به این امید هستم که زنده هستم خداوند بهتر از همه میداند کی فرا خواهد رسید یا اینکه اصلاً فرا نخواهد رسید مگر با مرگ خواستم از کلیه برادران و خواهران که بهمراه جسدم براه افتادند و مرگ من باعث زحمت آنها شد شخصاً تشکر کنم هرچند قابل تشکر کردن نبودم که خداوند از هه تشکر کند ولی باز خواستم عرض ادبی کرده باشم و بیاد کلام مولا علی ع افتادم که می گوید آه آه من قله زاد الاخر آه آه چقدر بار آخرت کم است هنگامی که مولا چنین باشد و چنین بگوید وای بر من حقیر خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه و به عمر رهبر افزا 64/11/1 یکم ماه بهمن سال هزار و سیصدو شصت و چهار عباس فدایی دلیجان
چندکلام در باره مقدار کمی از اموال دنیوی که لازم دیدم چند کلام درباره آنها بگویم البته لازم است بگویم اگر هیچ اشاره ای هم به آن نمی کردم هیچ اشکالی بوجود نمی آید و همان کاری را می کردید که من می خواهم برایتان بنویسم انشاالله که به حساب بی حرمتی گذارده نشود واز این مقدار مال اول به عرض برسانم که هیچ کدام را بدون خمس دادن خرج نکنید و خمس و زکات وجوه شرعی آنرا مقدم بر هرکاری بحساب آورید مقدار 40000 هزار تومان معادل چهارصد هزار ریال از برادرم آقای اصغری محمد طلبکار هستم و لازم می بینم بگویم تازمانی که خود به آن احتیاج دارد بعنوان قرض نزد ایشان بماند وهنگامی که احساس کرد هیچ گونه احتیاجی به آن ندارد تحویل بفرمائید که می گویم برای چه کاری مقدار پانزده هزار و دویست تومان از آقای محمد خدائی فرزند علیرضا می خواهم لطفاً تحویل بگیرید مقداری حدوداً که خاطرم نیست شاید 20000 تومان از بانک می خواهم لطفاً تحویل بگیرید از مهمترین موضوع اینکه مقدار زمین که با عیسی شریک هستیم لطفاً بخود او واگذار نمایید همچنین مادر که می خواست مقداری از آنرا به من بدهد لطفاً خودش درباره آن تصمیم بگیرد اگر چنانچه از پولها چندی باقی ماند به عیسی و مادر تحویل بفرمایید چون وصیت می کنم که هیچ وجه مادر را از خود ندادند و مقدار زمین و مقدار پولی که به او واگذار می کنم فقط و فقط بخاطر مادر می باشد چون می دانم خود می تواند به این مقدار پول و زمین ناچیز دست پیدا کند و اضافه کنم که برادر هم ما بعد از من مادر امید و آرزویش به توست نکند کاری انجام بدهی که او را ناراحت سازی خدا حافظ شما برادر حقیر شما عباس فدائی 64/11/1 یکم بهمن سال هزارو سیصدو شصت و چهار
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه شهید عباس فدائی :
اللهم ایاک نعبد وایاک نستعین ولا حول ولا قوه الا باالله العلی العظیم
ای خدا توبر دل ما امنیت دادی وهرلحظه از تو غافل گشتیم شیطان هجوم آورد وقلبمان را سیاه کرد ومی کند ومی خواستم به اصطلاح وصیت بنویسم ولی نمی توانم ونمی دانم که چه چیزی باید بنویسم قلمها می شکند وبیان قاصر است ازاینکه بر امت شهید پرور حرفی بزند وچیزی بنویسد وکلامی بگوید ولی وظیفه اینطور اقتضا می کند .ای خدا ،ای خدا تو را شاهد می گیرم که ما به وظیفه عمل می کنیم وجز انجام وظیفه چیز دیگری نمی دانیم وبرای ما مهم نیست که کجا وچه زمان واین وظیفه چه طور حکم می کند .خواستم نامی از سالار شهیدان حسین به میان آورم که با نامش دل رزمندگان سرشارازشوق وامید ونشاط می گردد ونمی دانم چقدر برای حسین کار کرده ام وچه مقدار برای او قدم برداشته ام وچه مقداربه آن شعار که روز محرم وعاشورا گفته می شود جامه عمل پوشا نده ام .آقایان مسئول حواستان جمع باشد با آن قلم وکاغذ که می نویسید می دانید چیست .آیا فکر کرده اید چه اسلحه قوی به دست شماست بر آن کاغذ جایگاه خون شهیدان است وآن قلم خون رنگین شهداء است که بر کاغذ سفید می نویسدیادتان نرود که با این خون مدارا کنید وازآن درجهت راه شهیدان استفاده کنید اگر چنانچه آقای امام جمعه ونماینده مجلس وفرماندار وسپاهی و...به خون شهیدان بی احترامی کنند وای بر بقیه افراد .ای مردم هوشیار باشید که دستی در بین افراد نباشد که خدایی نکرده خون عزیزانتان را هدر دهد که شما هم بنا به فتوای مکررآیات مسئول هستید .ای کسانیکه بر مسند تعلیم وتربیت هستید یادتان باشد که فرزندان شهداء زیر دست شما هستندکه خون آنها روبه روی شماست وگوشهایشان به فرمانهای شماست .علم باید تا مرز شهادت تاخته باشد تا بتواند حماسه آن پدر شهید را بازگو کند .ای معلمان جامعه اسلامی شما نیز باید رزنده باشید واگر نبودید نخواهید توانست .
می خواهم چند کلامی با مادرم ،مادری که به حق اگر سمت پدری نتوان به اوداد حتماًدر اجر پدر شریک است وحتماً 2 تا اجر برده مادری که در خانه برای ما مادر بود وبیرون از خانه برای ما پدر بود او پناهگاه ما بعد از خدا بود وهر جا که پا می گذاشت مابا جرأت در آنجا پا می گذاشتیم وهر جا فقدان اوراحس می کردیم اصلاً نمی رفتیم . مادر سالها زحمت کشید ومهمتراز همه دست از زندگی کشید .مادرم می دانم که آرزوی تو همین بود که فرزندت درراه اسلام خدمت کند وبه آرزوی همیشگی ات جامه عمل پوشاندم وخون من که خون شماست در راه اسلام وقرآن ریختم چون واقعاً حیفم می آمد که درراه اسلم ریخته نشود وزحمات شما که درراه خدا بود باید در راه خدا از بین می رفت .وای برادرانم ،ای نورچشمانم وای کسانیکه بر گردن من خیلی حق دارید وزحمت بزرگ کردن من وبرادرم را به عهده گرفتید نمی دانم چقدر خوب عمل کردید ولی هرچه که باشد من این حق را به گردن خود حس می کنم که باید از زحمات بی اندازه شما تقدیروتشکر کرد هرچند می دانم زبانم قاصر است ازآنان تشکر کنم ولی وظیفه خود دانستم .
آقایان وای عزیزان ازشما نمازقضا خواندن وروزه گرفتن نمی خواهم فقط از شما می خواهم برای اسلام وقرآن کار کنید وبرای رضای خدا تلاش .
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه شهید عباس فدائی :
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ًبل احیاءعند ربهم یرزقون
هرگز نپندارید که کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زنده اید و در نزد خدای خود روزی می خورند.
همانطور که واجب است بر هر کس که از این دنیا رخت بر می بندد در بار سفر را بر می گیرد لازم است وصیتی درباره اموال به افراد که بعد از او جانشین هستند بنوسید ولیکن من بر خود نمی بینم که بخواهم خدای نکرده وصیتی کرده باشم ولی چون مهم است باید انجام گیرد وصیت خود را به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و به نام نامی الله یاری دهنده مظلومان جهان و یاری دهنده رزمندگان اسلام چند کلمه ای به عنوان وصیت برای شما می نویسم. هر کس به دنبال جسد من حرکت می کند و زیر تابوت من را می گیرد هیچ راضی نیستم که حتی فکر کند که راه من و کلیه شهیدان اسلام و قرآن بر مبنای احساسات درونی بوده است و هیچ لازم نیست که بعد از من یرایم عزا بگیرید و گریه کنید و گریه و عزا برای کسی است که ناگهان و نا آگاهانه از جهان رخت بر می بندد و من راه خود را با آگاهی نسبت به اسلام ،قرآن و مکتب خود داشتم .حال جان خود را بر کف دست گرفتم و با خلوص نیت به سوی جبهه ره سپار شدم تا بکشم و کشته شوم که فرمان قرآن و گفته الله است که اگر بکشید پیروزید و اگر کشته شوید هم پیروزید.انهایی که رفتند انسانهای پاک و مخلصی بودند که قابل مقایسه نبودند با دیگران که به قلم و بیان نمی آیند . آنها راه خود را خیلی سریعتر و زودتراز ما و برادران و خواهرانمان پیمودند وما را عقب انداختند و رفتند وگفتند شما ایجا بمانید هنوز خالص نیستید و پاک نشده اید و هنوز که هنوز است و تا ابددر پیچ و خم این جاده خواهیم ماند و هستیم چرا که پاک نیستیم و در جهل و نادانی خود هنوز به سر می بریم. هدف ما از جهاد که حکم رهبر این شهر ایت که ما حاضر به جنگ نبودیم و نیستیم و این جنگ را با ابعادش به ما تحمیل کردند . ما به خاطر فرد و قدرت نمایی نمی جنگیم که هر چه مست و هر چه وجود دارد به خاطر مکتب مبین حق تعالی است ما به خاطر آن می جنگیم و جان می دهیم و خلاصه می میریم ،ما به خاطر خاک کربلا نمی جنگیم به خاطر دیت یافتن به آن جنگ می کنیم که هر چه هست و هر چه داریم و هر چه انجام می دهیم به خاطر آن دفاع پاک و منزه است .
آن مرد ایثار و شجاعت ،آن مرد ایمان ،آن مرد جنگ و جهاد که به ما آن نیرو و توان را می دهدکه بتوانیم در برابر آن بعثی های کافر مقاومت کنیم.هر چه داریم و هست از روح پاک حسین (ع)و دیگر ائمه داریم و اگر اینها نبودند در همان روزهای اول نابود شده ایم و دیگر ملیت نداشتیم پس ای ملت ملت مسلمان ایستادگی کنید و مقاوم باشید و چه خوب و گوارا است وقتی انسان به خاطر اسلام و به خاطر معشوق و به خاطر الله در خون بغلتد و در خون شناور گردد و در خون غوطه زند و چه شیرین و دوست داشتنی است . به خدا دوست دارم که صدها بار خاکستر شوم پودر شوم و به آسمانها بروم و دوباره جسم شوم و آنقدر این کار انجام گیرد تا خدای تعالی از من راضی شود که من را ببخشد واز ملت مسلمان می خواهم که من را حلال کنند و از یکایک آنها حلالیت می طلبم و از آنهایی که با من ]شنایی داشتند و از من رنجشی دیده اند عاجزانه می خواهم که من را ببخشند و از کسانی که برای دفن من آمده بودند اگر اسباب زحمتشان نمی شود و به زحمت نمی افتند نفری یک رکعت نماز برای من بخوانند من محتاج آن هستم و برای بار دوم عاجزانه دست و پای شما را می بوسم و بر چشم می کشم و مرا حلال کنید و ببخشید که گناهکارم شاید خدا از گناهم در گذرد و در آخر از تمام شما التماس دعا دارم . خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار از عمر بکام و بر عمر رهبر بیفزاء
والسلام علیکم
عباس فدائی
مورخه 63/1/3 جزیره مجنون
خاطره ای از شهید:
مشخصات نویسنده خاطره :
نام ونام خانوادگی : عقیل فدائی نسبت با شهید: برادر
عباس در سال 1345 در خانواده یمذهبی که پدر و مادر ش سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند چشم به جهان گشود پدری که سر زنده و از لحاظ قضاوت و دیدگاه مسائل دینی بسیار مسلط و اگاه بود پدری امانتدار و کارشناس بر مشکلات مردم بود هر چند خانواده ای عیالوار و مستضعف بود ولی درب خانه بر روی مهمان باز و بی ریا پذیرایی می کرد مشکلات مردم را مشکلات خود می دانست و به جان و دل در صدد مشکلاتشان بود. پدر ایشان اهل مسجد و منبر و نمازرا به جماعت می خواند حتی رد ماه مبارک رمضان که با زبان روزه از روستا که حدود 7 کیلومتر بود با دوچرخه یا پیاده برای شرکت در نماز جماعت و مسائل دینی حاضر می شد. تا جایی که درهمین ماه مبارک بر اثر تصادف دوچرخه اش با اتوبوس در سال 50 به رحمت ایزدی پیوست. . عباس از سال 50 زندگی تازه ای را در سایه مادر ، مادری که هم پدر بود و هم مادر شروع کرد او کارمی کرد و درس می خواند و سه ماه تابستان را کار می کرد و خرج خانواده ر نیز تامین می کرد عباس از اوان کودکی که در دبستان رفت همراه درس کار می کرد وسه ماه تابستان را موداوم کار می کرد و بعد از دوره ی دبستان وارد دوره ی راهنمای شد که ضمن فعالیتهای مذهبی در تظاهرات شرکت و و برای رفاه خانواده نیز از کار غافل نبود. در منزلمان که اتاقی اضافه داشتیم با بچه های همسایه و همکلاسی کتابخانه ای دایر کرده بودند جهت بچه های محل و بعد از دوره راهنمایی که وارد دبیرستان شد باز هم خرج تحصیل خود و کمک خرج خانواده بود روزی از دبیرستان آمد هنوز کتاب وفترش در دستش بود در حیاط ایستاده بود مرد همسایه که به کوره ی آجر پزی برای حمل آجر می رفت گفت عباس می آیی برویم با هم آجر بزنیم گفت بله هنگامی که که برگشت با خنده گفت امروز مزد خودم را کار کردم عباس همیشه با وضو بود وسط روز که وضو می گرفت می گفتیم چه وقت وضو گرفتن است می گفت خوب است که همیشه با وضو باشیم .و دوران دبیرستان بود که برای آموزش نظامی اسلحه و اعزام به جبهه وارد پادگان شد وطی یکمک دوره آموزشی آمادگی برای اعزام به جبهه فراگرفت و طی چندین مرحله به جبهه اعزام شد هم درس می خواند و هم در عملیات مختلف شرکت می نمود. بعد از دوران دبیرستان وارد دانشسرای تربیت معلم گرمسار شد و از آنجا هم چندین بار به جبهه اعزام شد یک دوره مرخصی که امده بود به او گفتم عباس به شما حقوق هم می دهند گفت : بله چقدر؟ هر ماه 2000 تومان با این پول چه کار می کنی گفت این پول را به جبهه کمک می کنم عباس فردی ساده پوش و زندگی ساده را دوست داشت و به گفته بچه های جبهه اکثراً در منطقه به احترام خون شهدا پابرهنه بود . عباس چندین خصوصیت شایان ذکر داشت .مهمانواز ، رازدار ، متواضع، صبور ، پر کار و کم خرج، اهل نماز اول وقت ، اهل مطالعه ، احترام خاصی برای اهل بیت و امامزادگان قائل بود احوالپرسی اقوام و خویشان بود. خاطرات: وقتی از دانشسرای گرمسار به قصد دلیجان وارد قم می شود دوستان می گویند دیگر شب شده وقت زیارت نیست باید برویم ممکن است ماشین برای رفتن نباشد دوستان یک راست حرکت می کنند ولی غباس حتماً باید به فیض زیارت حضرت معصومه نائل آیم . از زایرت با ماشین همشهریان خود رایگان به دلیجان می آید . در منزلمان مستاجری داشتیم که این خانم اهل نماز نبود عباس هم 13 سال بیشتر نداشت بعد از اینکه متوجه شد که این خانم کاهل نماز است به اصرار او به نماز خواندن رو آورد. یک مرحله 45 روزه به جبهه اعزام شده بود که به ماه مبارک رمضان افتاده بود که در منطقه خط مقدم طبق فتوای علمای اسلام اجازه نداشتند در جبهه روزه بگیرند بعد از 45 روز که آمد به مرخصی در تابستان بود و دوره ی سرشماری عمومی شروع شد عباس جزء افراد سرشمار دلیجان قرار گرفت. آنروزها که نتوانسته بود در جبهه روزه بگیرد روزها در سرشماری و به گفته همشهریان وقتی به درب خانه ها می آمد روزه می گرفت و برایش شربت یا اب خنک می آوردیم ولی از خوردن آن امتناع می کرد اصرار که می کردند گفته بود روزه ام. علیرضا اصغری می گوید: روزی مغازه را به عباس سپردم تامقداری جنس خریداری کنم اتفاقاً از اصفهان شیر خشک سهمیه ما را هم می اوردند عباس در غیاب من شیر خشک را توزیع می کند وقتی آمدم متوجه شدم گفتم عباس چرا تمام شیر خشکها را توزیع کردی تعدای از آنها را به بچه های فرمانداری قول داده بودم گفت به نظر خودم کار خوبی کردم اگر نوزادان مسئلین شهر گریه کنند فکر بچه های مردم خواهند بود ولی اگر اینها راحت بخوابند دیگر به فکر هیچ کس نخواهند بود .قسمتی از وصیت نامه شهید: معلم باید عرش پیموده باشد تا سر حد شهادت به پیش رفته باشد
عرش پیموده
ای استوار در ره ایمان تو را سپاس ای شیر مرد عرصه ی میدان تو را سپاس
ای کشته نفس سرکش خود را به هر نفس پیروز تا به قله ایمان تو را سپاس
هان! ای معلم، ای ادب آموز شهر عشق طی کرده عرش حضرت رحمان تو را سپاس
عشق شهادت به سر عالم است ای پاسدار مکتب قرآن تو را سپاس
مرغ مهاجر قفس تنگ دنیوی ای پر گشوده تا نی ستان تو را سپاس
بودی فدایی به ره حق فدا شوی بر عهد خویش مانده تو را سپاس
عباس ! یاس خوش بوی بستان معرفت عرش مکان به شهر دلیجان تو را سپاس
شعر از آقای غلامعلی صفری
مشخصات راوی خاطره:
نام و نام خانوادگی:سکینه خاتون گرالی نسبت با شهید: مادر شهید
بسم رب الشهدا
عنوان خاطره:
3 یا 4 دفعه رفت به جبهه از طرف گرمسار رفت ما خبر نداشتیم که می رفت درس معلمی را می خواند رادیو را باز کردیم دانشجو گرمسار قرار حرکت دارد بروند روز پنجشنبه حرکت دادند در جزیره مجنون حضور داشته.
کربلای 4 شلمچه به شهادت رسید. میرفت مدرسه کتابش به خصوص کمک مردم می کرد 1345 به دنیا آمد 1350 پدر از دست داد
1350 از زرقون آمد که رعیت داشت آمد نماز ظهر عصر بر می گشت که تصادف کرد 7 ساله پدرش از دست داد کارهای فرهنگی فعالیت می کرد وقتی بزرگ شد حالت برادر بزرگتر داشت و نان آور خانواده بود در کوره که آجرپزی داشته این جور کارهای را انجام می دادند
در انقلاب فعالیت بسیاری زیادی انجام می داد در لشگر علی بن ابی طالب در دانش سرای معلمی قبول می شود. در گرمسار
20 ساله بود شهید شد در سال 65 در دانش سرا بود در بسیج بود اول بچه این خانواده از سمت مادری
غواص بودند در کربلای 4 تیره به چشم زدند و به درجه شهادت نائل آمدند. یک خاطره از برادر شهید وقتی می روی به جبهه حقوق می دهند 2000 تومان می دهند ولی ما کمک می کنیم به جبهه چون عباس جوان پرکار ساده زیست کفش خوراک پس انداز زیاد پایین درس آدمی بی تفاوت نبود در اول نظری که بود در وسط حیاط رسید که حوض داشتیم عباس مش قاسم کار دارد می خواهیم برویم کوره آجرپزی گفت باش ولی تازه از مدرسه آمده بود
آدم پر توقعی نبود پرکار برادر گفت چه وقت وضو گرفتن است ولی گفت باید آدم همیشه با وضو باشد
زندگینامه شهید:
بسم رب الشهدا
با سلام و صلوات بر حضرت محمّد و آل محمّد (ص)
در این صحنه که بازیگران آن جز مردم شریف و شهید پرور کس دیگر نمی باشد سراسر خاطره است
و هم اکنون چند خاطره از برادر شهیدم عباس فدایی بر روی صفحه دفترچه خاطرات شهید می نویسم
شهید عباس در سال 1345/9/1 در شهرستان دلیجان در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود و در سن 5 سالگی بود که غبار یتیمی بر سرمان نشست و پدر بزرگوارمان را از دست دادیم و به سرپرستی مادر بزرگوارمان که با زحمات بی دریغ و جان فشانی ما را بزرگ کرد شهید عباس که به سن 7 سالگی رسید وار د مدرسه ابتدایی شد و از همان دوران کودکی بود که با پشتکار فراوان شروع به درس خواندن و فعالیت های ورزشی و فرهنگی از جمله پیشاهنگی و دوستی و همبازی با بچه ها شد و بعد از دوران دبستان وارد مدرسه راهنمایی شد که از جمله کارهایش با عده ای از بچه های هم کلاسی و هم محله ای کتابخانه ای در منزلمان در یکی از اتاق ها دایر کردند که بسیار شور و شوقی داشتیم و در همان سال ها بود که شهید عباس برای بهتر شدن اقتصاد خانواده هم درس می خواند و هم کار دامپروری و بعد از درس در تابستان به کار بنّایی مشغول می شد شهید عباس به کلاس سوم راهنمایی رسیده بود که انقلاب شد که عجیب در تظاهرات شرکت می کرد و ما را هم می برد و دم از انقلاب می زد که ما باید در تظاهرات شرکت کنیم و شاه را از این مملکت بیرون کنیم و امام خمینی را عجیب دوست می داشت و به مساجد می رفت و در نماز جماعت و مراسم عمومی شرکت می کرد و یک خاطره بسیار شیرین این بود برای من که ما در منزلمان یک خانواده به عنوان مستأجر زندگی می کردند که شهید عباس سیزده سال داشت که اعتراض به مادرمان کرد که چرا این خانواده نماز نمی خوانند و با اعتراض خود باعث شد همان لحظه زن خانواده را وادار به نماز خواندن کند و بعد از همان سال ها که شهید عباس وارد دبیرستان شد جنگ تحمیلی آغاز شد از طرف عراق با علاقه و شجاعت بسیار وارد آموزش نظامی جنگ شد و بعد از چند ماه به پادگان های استان و اعزام بع جبهه ها شد
و چند خاطره از جبهه و جنگ را بازگو می کنم
یک روز که عباس از جبهه آمده بود از شهید عباس سؤال کردم جبهه که می روید هر ماه چقدر هزینه سفر به شما می دهند گفت ما به خاطر پول به جبهه نمی رویم ولی هر ماه دو هزار تومان هزینه سفر می دهند که من همان مبلغ را به حساب جبهه واریز می نمایم
و خاطره دیگر که دارم در ماه مبارک رمضان شهید عباس در جبهه به سر می برد که نتوانسته بود روزه هایش را بگیرد به دستور فرماندهان که هر لحظه احتمال پاتک دشمن می باشد و بعد از ماه مبارک بود که شهید عباس به مرخصی آمد و از طرف فرمانداری مأمور سرشماری خانواده ها شد در سطح شهرستان دلیجان و از همان فرصت استفاده کرد و روزه هایش را گرفت که بعد از شهادتش بعضی از هم شهری ها بازگو می کردند وقتی به درب منزلمان می آمد جهت پرسش سرشماری آب خنک یا شربت برایش می آوردیم امّا او امتناع می کرد وقتی اسرار می کردیم می گفت من روزه ام
بعد از دوران دبیرستان شهید عباس وارد دانشگاه تربیت معلم گرمسار شد که با همان حال که دانشجو بود ولی سادگی و ساده پوشی را فراموش نمی کرد یک روز که از دانشگاه آمده بود از شهید عباس سؤال کردم که چرا این موقع وضو می گیری وقت نماز نشد نگاهی با مهر و محبت به من کرد و گفت انسان همیشه باید با وضو و پاک باشد بعد از این خاطرات و چندین عملیات خط شکن دشمن شهید عباس و عده ای از نیروهای رزمی و خط شکن آماده شدند برای آموزش غواصی که خط شکنی داشته باشند از طریق آبهاش که به منطقه عملیاتی شلمچه وارد کرده بودند و منطقه ای که در اسارت دشمن قرار گرفته بود در صبح گاه ششم دی هزار و سیصد و شصت و پنج در همان منطقه عملیاتی کربلای چهار به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و به لقاءالله پیوست و به آرزوی همیشگی و قلبی خود رسید
راهش همیشه پر رهرو باد
عقیل فدائی والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
فرم جمع آوری فردی وآثار شهیدان فرهنگی
1- مشخصات فردی شهید :
نام ونام خانوادگی : عباس فدائی نام پدر:عبد الله شماره شناسنامه :195 نام مستعار:- تاریخ تولد : 1345/9/1
محل تولد :استان مرکزی ،شهرستان دلیجان مسئولیت ومدت حضوردرجبهه :1 سال ونیم ارگان اعزام کننده : بسیج تعداد فرزندان : -
تعداد برادر وخواهر شهید :5 خواهرو5 برادر مدرک تحصیلی :دانشجوی تربیت معلم رشته تحصیلی :تجربی تاریخ شهادت : 1365/10/6
محل شهادت :شلمچه نحوه شهادت :اصابت ترکش به صورت محل دفن :گلزار شهدای دلیجان تلفن :5356
2- زندگی نامه شهید مختصراً نوشته شود (دوران کودکی ،دوران تحصیلی (ابتدائی ،راهنمائی، متوسطه ودانشگاه ) بعد از فراغت از تحصیل ) :
شهید عباس در سال 1345 در شهرستان دلیجان در خانواده ای کشاورز ومذهبی چشم به جهان گشود وبیش از 5 سال نگذاشته بود که پدر خود را از دست داد وچندی بعد از آن دوران ابتدائی را آغاز کرد ولی غباز یتیمی نتوانست عباس را گوشه گیر کند بلکه کودکی پرشور وزرنگ وفعال به شما می رفت ودر درسهایش موفقیت کتمل داشت ودر کارهای گروهی نیز شرکت می کرو ودردوران ابتدائی پیش آهنگ مدرسه بود ودوران ابتدائی را به پایان رساند ووارد مدرسه راهنمائی شد ودر آن دوران چون تقریباً عباس نان آور خانواده بود هم درس می خواند وهم کار می کرد عباس چند خصلت شایان ذکر داشت علاقه بسیار به نماز ومسجد داشت مهمان نواز وفامیل دوست بود شجاع وپر کار وکم خرج وساده پوش بود .ودر سال 1357 او در12 سالگی بود که انقلاب شروع شد که وی در تظاهرات های آن زمان شرکت می کرد وبعد از به پایان رساندن دوران ابتدائی وارد دبیرستان شد ودر آن زمان انقلاب به پیروزی رسیده بود وجنگ تحمیلی عراق به ایران شروع شده بود عباس در بسیج مساجد وپایگاهها شرکت فراوان داشت ودر سال 1362 جهت آموزش نظامی جنگی وارد پادگان 21 حمزه تهران شد وبعد از به پایان رساندن دوران آموزشی بلافاصله به جبهه اعزام شد که در جبهه های جنگ هم درس می خواند وهم در عملیاتهای جنگی شرکت می کرد ودر هنگام برگشت از جبهه هم درس می خواند وهم کار می کرد وبعد از پایان دوران دبیرستان در سالهای 1363- 1364 وارد دانش سرای تربیت معلم گرمسار شد وبعد از چندین باراعزام به جبهه که حدود 1 سال و5 ماه و9 روز در جبهه های نبرد حق علیه باطل جنگیده بود درآخرین اعزام 1365/5/13 در منطقه شلمچه عملیات کربلای 4 گردان کوثر غواصی در روز1365/10/6 هنگام اصابت ترکش به صورتش به درجه رفیع شهادت نائل آمد یادش گرامی وراهش پررهرو باد .